نقش بازی می
کند
رود توی دره ها
ابر توی اسمان
موج روی صخره ها
با صدابرداری اش
ازتمام سوژه ها
دیدنی تر کرده است
جلوه های ویژه را
خوب دقت کن ببین
لحظه های آن بجاست
لحظه های ماندگار
کارگردانش خداست
نام تو یک کوچه نیست
نام تو یک کشور است
مثل گل لاله ای
خون تو رنگین تر است
نام تو دار الفنون
نام تو تاریخ فین
نام تو یک پرچم است
بر سر این سرزمین
کشور ایران ماست
کشورمردان شیر
دررگ آن جاری است
خون امیر کبیر
سخت درو می کند
لانه ی خود را پر از
گندم و جو می کند
مورچه انجام داد
کار خودش را خودش
گوشه ی انبار ریخت
بار خودش را خودش
مثل کشاورزها
مورچه زحمت کش است
جایزه ی زحمتش
چند عدد کشمش است
قیچی
بگم پرنده هامون
با گربه مون چی کردند
سبیلای گربه را
یواشی قیچی کردند
گربه نمیره بالا
از دیوار صاف و راست
برای اینکه دیشب
جوجه کباب دلش خواست
عکس
پرنده ها دوس دارن
با گربه عکس بگیرن
عاشق گربه هستن
همه براش می میرن
از اون همه پرنده
تو عکس یادگاری
دستشو گربه انداخت
دور سر قناری
خواستگاری
گربه میخواست بگیره
پرنده ای با کاکل
رفته به خواستگاریش
با حلقه و دسته گل
جوجه برای گربه
جیک جیک جیکو میکنه
موی سر
گربه رو
با پر اتو میکنه
عروسی
پرنده ها دعوتن
با گربمون عروسی
نوک میزنن به گربه
به جای دیده بوسی
گربه پرنده ها رو
دوس داره با نازشون
همیشه تو عروسی
میرقصه با سازشون
بالش
دوتا پرنده دارن
با پَر بالش میسازن
نقشه دارن می کشن
گربه رو دس بندازن
رو بالش گربه هست
عکس دوتا پرنده
گربه تو خواب میذاره
سر به سر پرنده
پرنده
پرنده رو گرفته
گربه میون مشتش
اونو فشارش میده
با چنگال درشتش
جوجه میگه:درسته
تو چنگ تو اسیرم
اگه منو ببخشی
ناخناتو میگیرم
خیال
پرنده ها میکنن
با دم گربه بازی
سربه سرش میذارن
میگن چه شیر نازی
گربه خیال میکنه
که راستکی یه شیره
داد میزنه بترسن
اما صداش میگیره
ریشه هایتان پر از ترنم بهار
باز دهقان بهار
بیل را برداشته
توی بشقاب زمین
دانه ها را کاشته
باز دهقان بهار
دانه ها را خاک کرد
دستمال خیس ابر
آسمان را پاک کرد
خود نمایی می کند
کوه با پیراهنش
رود چین انداخته
در کنار دامنش
گرد گیری کرده است
باد از فرش چمن
شیشه ها را شسته است
اسمان مانند من
مدادم خوشنویس است.
و خطّش، قاب دارد.
برایم می نویسد:
ادب، آداب دارد.
همیشه در دلش داشت
هراسِ خوشنویسی
مدادم را نوشتم
کلاسِ خوشنویسی
جسارتهای او ساخت
از او فردی هنرمند
تراش من تراشید
از او مردی هنرمند.
درخت پنبه
دوباره برف بارید
غروب شنبه
درخت سیب ما شد
درخت پنبه
تن درخت ما را
لباس پوشاند
درخت سیب ما را
یواش خواباند
درخت سیب ما شد
دوباره گرمش
پر از گل بنفشه ست
لحاف نرمش
یک قاچ هندوانه
شال برادرم را
انداخت دور گردن
با شال آبی اش شد
شکل برادر من
او جای چشم دارد
یک دکمه زنانه
لبخند او چه زیباست
با قاچ هندوانه
جای دماغ دارد
او یک هویج تازه
بابا دماغ اورا
آورده از مغازه
توی حیاط تنهاست
من می روم سراغش
اصلاً نمی شوم سیر
از خوردن دماغش
در کویر ظهر کربلا
ایستاده ای
سبز مانده ای
شکوفه داده ای
رود خانه ها
به خاطرت شهید میشوند
کربلاییان
باتو روسپید میشوند
سلام
بالاخره مجموعه ی شعر کلاغ میله میله توسط انتشارات قو از زیر چاپ درامد
امیدوارم کودکان این سرزمین از خواندن و دیدنش لذت ببرند
زحمت تصاویر کتاب راسرکار خانم بیتا اقا جانی کشیده است
پرنده رو گرفتم
با فوت و فن و حیله
اسم منو گذاشتن
لانه ی میله میله
درد پر پرنده
ریخته توی وجودم
بدم میاد از خودم
کاشکی قفس نبودم
روزیست که من حال و هوای عجیبی پیدا میکنم
مهر حال مرا خوبتر میکند
خوش به حالتان که سیاه مشق هایتان تکلیف شب را روشن میکند
روزهایی که آرزو خانم
بهترین همکلاس مریم بود
مشقهای کلاس اول ما
قصه های امین و اکرم بود
روزهایی که همکلاسی ها
شعر و لبخند بخش می کردند
بوی زنگ بهار می امد
آب و آیینه پخش می کردند
سفره ی پاره ی کتابم را
واژه ی نان تازه پر می کرد
جیب پیراهن سفیدم را
دستهای مغازه پر میکرد
دوستان کلاس اول من
مریم و یاس وروشنک بودند
آشهایی لذیذ می پختند
دخترانی که با نمک بودند
کاش می شد دوباره می رفتیم
رشته و اش دوغ می خوردیم
رشته های خیال می پختیم
اشهای دروغ می خوردیم
مثل ان روزهای رنگارنگ
بچه ها کیفتان پر از آهنگ
دفتر مشقتان پر از لبخند
زنگ تفریحتان طلایی رنگ
هم باغبانند
هم صافکارند
هر لحظه یک شغل
در دست دارند
هم جوشکارند
هم لوله گیرند
در نانوایی
فکر خمیرند
مثل مکانیک
پرکار پرکار
هستنند با هم
یک مشت آچار
انگشت هایم
ابزار هستند
وقتی که خوابم
بیکار هستند
باز تابستان رسید
فصل زیبای سفر
فصل کار باغبان
فصل کار رفتگر
شهر زیبا می شود
با مسافرهای خوب
عده ای اهل شمال
عده ای اهل جنوب
شهرما یک میزبان
میزبانی مهربان
بوی گل پیچیده است
در خیابان های آن
بابای من است
آقای معمار
قد بلندش
مانند دیوار
خیلی بلند است
قدش ولی آه
لبخند او هست
کوتاه کوتاه
بی خنده یعنی
لبهای معمار
مثل شکافی
بر روی دیوار
قیل و قال گنجشک
شور و حال گنجشک
باز کرده از سر
کوه شال گنجشک
آسمان به خود زد
عطر بال گنجشک
شاخه گوش خم کرد
با سوال گنجشک
کاش سال میمون
بود سال گنجشک
سر پر حرفی من
همه در اضطرابند
برای هر سوالم
نگاهی بی جوابند
مگر لب زیپ دارد
که من انرا ببندم
چرا باید نپرسم ؟
چرا باید نخندم؟
همه در اضطرابند
سر زیپ دهانم
سوالم گیر کرده
نمی چرخد زبانم
در دستهای من
یک جعبه ابزار است
انگشت های من
مانند آچار است
این جعبه ی ابزار
دردست هرکس هست
انواع پیچ گوشتی
انواع انبر دست
پیچ و گره را زود
وا می کند دستم
مانند انبردست
با انبر شَستَم