از صبح تا غروب
زنبور کارگر
مشغول کار بود
در باغ نیشکر
آمد به خانه شب
با خنده ای عسل
لبخند او گرفت
فوری مرا بغل
مامان ملکه ای ست
چشم انتظار او
کندوی خانه هم
محصول کار او
پدر مانند کوه است
نگاه قله دربرف
برایم با شکوه است
پدر از شانه هایش
مرابالا کشیده
پدر یک کوه پیر است
ولی حالا خمیده
اگر چه افتخاری
به جزبابا ندارم
فقط زیبنده ى اوست
مدال افتخارم
ماه و مادر من
باوجود آ نهاست
شب همیشه روشن
من مریض مادر
شب مریض ماه است
رنگ من سفید است
رنگ شب سیاه است
ماه و مادر من
نیمه شب سرکار
ماه و مادر من
هردوتا پرستار
چشم انتظار است
فکر شکفتن
فکر بهار است
دیروز دیده
خواب جوانه
چرتش پریده
با این بهانه
اسفند امد
فرصت ندارم
باید کمی شعر
در آن بکارم
کنار حوض میدان
مجسمه نشسته
لبش کمی پریده
دلش کمی شکسته
مجسمه ندارد
دل و دماغ خنده
خدا کند بیاید
به دیدنش پرنده
وضع هال او بد
کاش الان دکتر
پیش او می آمد
دکتر او ای کاش
مثل چسب و دارو
قیر و گونی می کرد
زخمهایی از او
خواهرم میگوید:
چکه یعنی سینی
خانه ی ما دارد
آبریزش بینی
باز هم مهمان ماست
یک زن بسیار خوب
توی دست لاغرش
یک عصا از جنس چوب
حرفهایی می زند
پیرزن از جشن وعقد
از گُل و لبخند و نقل
سکه،سفره ،پول نقد
ماه آذر خواهرم
میشود ناز و ملوس
باز ماشین عمو
میشود مثل عروس
دیروز بعد از ظهر
یک کار بد کردم
با کفشهای خود
گل را لگد کردم
ماندم سر خاکش
در باد پاییزی
با دانه ای خرما
با نقل گشنیزی
فصل بهار از نو
روییدنش حتمی ست
هر چند در پاییز
ختم گل ختمی ست
هیچ کس غیر از خدا
نیست فکر مورچه
بر لب خاموش سنگ
ریخت ذکر مورچه
صد گره از عنکبوت
چشم بسته کرده حل
بوی قرآن میدهد
اسم زنبور عسل
با تو روشن می شود
کوره راه مور ها
با تو شیرین میشود
وزوز زنبورها
بی عبور رفتگر
مشکلات کوچه حل نمی شود
رفتگر
شهردار شهر ماست!
2
از قفس شروع شد
آشنایی پرنده ها
جیک جیک جوجه ها ،صدای خنده ها
جدایی پرنده ها
تن به صندلـــــــــــــــــــــــــــــــــــی شدن نداده ایم
ایستاده ام
ایستاد ه ای
ایستاده ایم
جنگلیم
تن به صندلی شدن نداده ایم
زد ضربه ی
سختی
چکش به سر میخ
با ضربه ی چکش
شد مو به تنش سیخ
اندیشه ی چکش
کوبیدن میخ است
دلواپسی او
روئیدن میخ است
تا میخ نباشی
چکش نتواند..
با ضربه به مغزت
آواز بخواند
هزار تا دانش اموز
مبصراشون خورشید و ماه
حاضر و غایب میکنن شب و روز
نمره ی انضباطشون میشه بیست
ناظمشون
بجز خدا کسی نیست
توی مغز گردو
بوی کرم می داد
مغز کهنه ی او
نیست در سر او
فکر های تازه
کرم، مغز او را
کرده یک مغازه
فکر تازه یعنی
نو شدن شکفتن
فکر تازه یعنی
از جوانه گفتن
فکر می کردم کلاغ
یک سیاهی لشگر است
در طبیعت جز کلاغ
هر کسی بازیگر است
ناگهان دیدم که او
گرم صحبت می شود
نقش منفی می شود
نقش مثبت می شود
می دهد گاهی به من
مغز گردو یادگار
بال در می آورم
با صدای قار قار
نقش او کمرنگ نیست
در طبیعت هیچگاه
کار گردان جهان
نه ندارد اشتباه
کودکی هایم گذشت
کودکی هایی که آه
با کمربند پدر
روزگارم شد سیاه
با کمربندی که داشت
زهر مثل نیش مار
چون کمربند پدر
بود قوم و خویش مار
کنجکاوی های من
کار دستم داده بود
اتفاقی مثل شعر
در دلم افتاده بود
نقش بازی می
کند
رود توی دره ها
ابر توی اسمان
موج روی صخره ها
با صدابرداری اش
ازتمام سوژه ها
دیدنی تر کرده است
جلوه های ویژه را
خوب دقت کن ببین
لحظه های آن بجاست
لحظه های ماندگار
کارگردانش خداست
نام تو یک کوچه نیست
نام تو یک کشور است
مثل گل لاله ای
خون تو رنگین تر است
نام تو دار الفنون
نام تو تاریخ فین
نام تو یک پرچم است
بر سر این سرزمین
کشور ایران ماست
کشورمردان شیر
دررگ آن جاری است
خون امیر کبیر