شعری که از دل طبیعت جوشیده است
(نقدی بر مجموعه شعر «با دعای باران» سرودهی غلامرضا بکتاش)
عادله خلیفی
تعریف ادبیات کودکان با تعریف ادبیات به معنای عام تفاوتی ندارد، اما تفاوت نیازها و امکانات کودکان با بزرگسالان موجب می شود که از ادبیات کودکان انتظار بیشتری وجود داشته باشد، چرا که برای انسانی کم تجربه به وجود می آید لذا باید عالی تر و سازنده تر باشد.
ادبیات برای لذت بردن است، برای غنی تر کردن زندگی شخصی و عمیق کردن بینش نسبت به ماهیت انسان و تجربه ی انسانی. ادبیات کشف می کند، بازآفرینی می کند و در جستجوی معناست و ادبیات کودکان بیشتر از هر ادبیاتی باید دارای این خصیصه ها باشد زیرا در دوران کودکی، کودکان بیش از هر دوره دیگر زندگی کشف می کنند، باز می آفرینند و به دنبال حقیقت و تجارب انسانی هستند. کودکان مینیاتور یا کوچک شده ی بزرگسالان نیستند بلکه افرادی هستند یگانه، مستقل و بی مانند که نیازها، امیال و استعدادهای خاص خود را دارند. پیاژه می گوید:" کودک جهان را تنها مشاهده و تقلید نمی کند، بلکه تفسیر می کند".
شعر کودک در سال های اخیر به نوآوری های جدید روی آورده است، تغییراتی شگرف در ذهن و زبان شاعران. این تحولات باعث می شود که شعر کودک هر چه بیشتر و سریعتر به شاخه ی مستقل در ادبیات ایران تبدیل شود. شاخه ای که برای خود ویژگی ها وشاخصه های مهمی را دارا می باشد. البته نمی توان کتمان کرد که در سال های اخیر منتقدان و ادیبان توجه بیشتری به شعر کودک داشته اند و آن را به عنوان بخش مهمی از ادبیات پذیرفته اند و این خود به رشد سریع این بخش مهم از ادبیات کودکان کمک بیشتری کره است.
تغییرات ایجاد شده در شعر کودک در دهه ی اخیر، هم در صنایع لفظی و معنوی و هم در مصنوعات بکر و جدید بوده است. به طوری که شعر این دوره را متمایز از دوره پیشین کرده است. البته ذکر این نکته ضروریست که شروع هر تحولی در هر دوره وابسته به زمینه ها و وبسترهای مناسب در دوره های پیشین آن است. زمینه هایی که باعث خلاقیت و رشد شعر در دوره های بعد از خود می شود.
اگینابارتو یکی از شاعران به نام روسی درباره شعر کودک می گوید: "باید اعتراف کنم که هرگز این احساس را نداشته ام که تنها برای کودکان می سرایم بلکه عقیده دارم که شعری که برای کودکان گفته می شود برای بزرگسالان هم هست. شعر برای کودکان درست مثل قصه های عامیانه دارای معنایی پنهان است که خوانندگان خردسال همیشه نمی توانند به آن پی برند. کودک بزرگ می شود و چون شعرهایی که در حافظه او نقش بسته است دوباره به یادش می آید همواره آن را به نوعی دیگر می فهمد. پس باید در شعر مایه ای برای اندیشیدن وجود داشته باشد. در صنایع لفظی است که کودک ویزگی ها و ریزه کاری های زبان مادری خود را می شناسد و موسیقی و آن چیزی که زبان شناسان روح می خوانند، درک می کند". هم چنین با روزنبرگ تاکید می کند:" بهترین شعرهای کودکان، شعرهایی هستند که در سراسر زندگی با شما همراه است و پا به پای شما رشد می کند. پس شعر باید پر طنین، استادانه، زهرآلود و هیجان انگیز باشد".
با توجه به این مقدمه، این مقاله قصد دارد تا یکی از برجسته ترین مجموعه های عری در دهه ی اخیر را بررسی کند. نقدی که بیشتر در جستجوی نقاط قوت اثر است تا با تجزیه و تحلیل آن اولاً ساختار و معنی آن را روشن کندو ثانیاً قوانینی را که باعث اعتلای آن شده است، توضیح دهد. مجموعه ی مورد نقد، کتاب" با دعای باران" سروده ی غلامرضا بکتاش است. یکی از شاعرانی که در دهه ی اخیر نوآوری های عمده ای را در شعر کودک ایجاد کرده و به جرات می توان گفت که جریان جدیدی را در شعر کودک به راه انداخته است و یکی از خلاقترین شاعران کودک است. شاعری که برگزیده ی دودوره جشنواره شعر مطبوعانت، کتاب سال مطبوعات، کتاب فصل و برگزیده شعر فجر و. . . بوده است.
این کتاب شامل چهار ده شعر در قالب های سه پاره، چهارپاره و پنج پاره برای گروه سنی"ج و د" است، که توسط انتشارات مدرسه و با تصویرگری گاناز ثروتیان به چاپ رسیده است. این کتاب جایزه کتاب فصل را هم به خود اختصاص داده است. (البته در ابتدا لازم به ذکر است که این مجموعه برای دوره ی ابتدایی مناسب تر است).
با دعای باران یک مجموعه از شعرهای مذهبی است که با مجموعه های مذهبی پیش از خود در نوع نگاه و به کار بردن صنایع شعری و پرورش حس دینی با روش غیرمستقیم تفاوت عمده ای دارد. شعرهایی درباره ی خدا، قرآن، دعا، قیامت، ایمان، اذان و . . .تنوع موضوعات مذهبی در این کتاب نه تنها آن را دشوار نکرده است بلکه جذابیت آن را دو چندان ساخته است. ( در ابتدای این نقد باید این مطلب را بگویم که نقد این کتاب برپایه تحقیق میدانی هم هست. چون به نظر نگارنده، شعر کودک ابتدا باید توسط مخاطب آن نقد شود).
شعر اول با عنوان چشمه ی قرآن که یکی از بهترین شعرهای کتاب است، در نگاه بدیع و تازه و به کار بردن صنایع شعری از بهترین شعرهای کودک محسوب می شود.
چشمه با قلقل نوشت:
"قل هو الله احد"
دانه ای از زیر سنگ
گفت:" الله الصمد"
دانه بوی گل گرفت
زیر آن سنگ کبود
" لم یلد" تکرار شد
بر لب زاینده رود
هست قرآن چشمه ای
از خدای اطلسی
قل قل آن جاری است
در میان جزء سی
جوشیدن چشمه با صدای قل قل و هم معنا بودن آن در "گفتن" یکتایی خداوند، بی ینازی خدا و نیازمندی همه موجودات با زیر سنگ بودن دست دانه، گل دادن دانه بعد از ذکر خدا و ترتیب زیبای بوی گل. تقابل زاینده رود با ترکیب" لم یلد"(زاییده نشده) چشمه بودن قرآن به خاطر جوشش دائمی آن (پایداری آن در تمام دوران ها) و ارتباط صدای قل قل چشمه با قرآن به خاطر چهار سوره ای که در جزء سی با کلمه قل شروع می شود.تنها این شعر می تواند نمونه بسیار زیبایی از یک نگاه تازه به شعر کودک باشد. نگاهی که می تواند در آینده از پرداختن مستقیم به مسائل مذهبی جلوگیری کند و حس دینی کودکانمان را هر چه زیباتر پرورش دهد و به نوبه خود از دلزدگی و تکرار بکاهد. باز در اینجا جمله آن شاعر را به یاد می آوریم که بهترین شعرهای کودکان، شعرهای یاست که پابه پای آنها رشد کند و پر طنین و استادانه باشد.
شعر بادبادک دل:
دوباره بادبادک | سرنخی که از من | خدا کند دل من |
به یاد باد افتاد | کشیده تا به بالا | همیشه اصل باشد |
نخی بلند او را | دوباره وصل کرده | خطوط ارتباطش |
به آسمان فرستاد | زمین و آسمان را | همیشه وصل باشد |
این شعر، درباره بادباکی است که به اسمان می رود و با نخ خود که به دست کودک است زمین و آسمان را به هم می دوزد و دل کودک را به خدا(خطوط ارتباط با نخ بادبادک) پیوند می دهد. (این شعر شاید یادآور خاطرات کودکی خیلی از ما باشد که با لیوان های پلاستکی و نخ برای خودمان تلفن می ساختیم).البته اصل بودن دل در بند آخر شعر خیلی کاربرد پرمعنایی ندارد و به نظر می رسد برای درست کردن قافیه با کلمه ی وصل انتخاب شده است.
در شعر:
اولین پیامبر | دومین پیامبر | آخرین پیامبر | آخرین پیامبر |
در میان باغ ما | در میان باغ ما | در میان باغ ما | در میان باغ ما |
آب و خاک و دانه بود | حضرت جوانه بود | فکر می کنید کیست؟ | یک گل محمدی است |
اولین باری است که شاعری کلمه ی حضرت را برای یک جوانه به کار می برد و آن را پیامبر و یا بهتر است بگوییم پیام آور خدا می داند. برای کودکان مهم است که بدانند تمام آفریده ها می توانند پیام آور خدا باشند و این موضوع به زیبایی در شعر حضرت جوانه بیان شده است. تکرار در این شعر نه تنها از زیبایی آن نمی کاهد بلکه سادگی و روانی آن باعث پایداری شعر در ذهن کودکان می شود. بند پایانی شعر ابهام به جایی بین کلمه ی آخرین پیامبر و گل محمدی دارد.
شعر" ای خدای مهربان" با یک بند ساده آغاز می شود:
ای خدای خوب ما | ای خدای بچه ها | ای خدای مهربان | ای خدای غنچه ها |
ولی بندهای بعدی شعر، آن را به اوج می رساند. تشبیه شاخ و برگ درخت به زنبیل به خاطر کنگره دار بودن آن و یا پربودنش از سیب: " می گذاری سیب را/ توی زنبیل درخت"، تشبیه میوه دادن درخت به سخن گفتن خدا:" حرف شیرین می زنی/ از میان چوب سخت". تشبیه غنچه به لب و گل دادن آن به خندیدن و گل دادن نام خدا بر لب غنچه همزمان با باز شدنش و ایهام در عبارت نام تو گل می کند:" می گذاری خنده را/ در دهان غنچه ها/ نام تو گل می کند/ بر زبان غنچهها". این تشبیه ها شاید اولین با نباشد که در شعر کودک به کار رفته ولی تشبیه سخن گفتن خدا با باز شدن غنچه و میوه دادن درخت، با اولی است که در شعر کودک دیده می شود. (پرورش حس دینی به روش غیر مستقیم)
شعر" مثل آفتاب"، شعر خوبی است ولی در مقایسه با سایر اشعار کتاب از قوت کمتری برخوردار است. مثلا در بند سوم شعر کلمه ی نقطه چین ابهام دارد و به راحتی نمی توان به معنای آن پی برد: "آفریده ای/ چند نقطه چین/ گل کشیده ای/ چند نقطه چین" یکی معنای نقطه چین و دیگری معنای بی نهایت . می توان نقطه چین اول را به خط مورچه روی سنگ(بند دوم) هم ارتباط داد:" آفریده ای/ چشمه و درخت/خط مورچه/ روی سنگ سخت" و نقطه چین دوم را به پرچم گل و چین گلبرگ ها هم مرتبط دانست. در بند آخر شاعر از دیده شدن خدا از صبح تا غوب سخن می گوید که با توجه به تشبیه خدا به آفتاب(الله نور السموات و الارض)ترکیب مناسبی است:
دیده می شوی | صبح تا غروب | مثل آفتاب | ای خدای خوب |
شعر" وام " هم قوت کمتری نسبت به باقی اشعار دارد، یک تشبیه در اشک به ستاره در بند دوم :" دوباره مادر من/ به فکر راه چاره/ شب است و چشم خیس/ پر از گل ستاره " آوردن فعل مخاطب" کمک کن" بدون وجود فاعل مناسب با آن بند پایانی را کمی مبهم می کند: " به جز خدا کسی نیست/ جواب سلام گیرد/ به مادرم کمک کن/ که از تو وام گیرد".
کارنامه یکی از متمایزترین شعرهای این کتاب است. هم در تازگی قالب(سه پاره با قافیه در خط اول و سوم هر بند) و هم در ایهام گونه بودن کل شعر. با توجه به سابقه ی شاعر در به کار بردن ایهام، این بار تمامی شعر را می توان به دوصورت معنا کرد. از ابتدا هم در معنای امتحان و کارنامه ی این دنیا و هم در معنای امتحان و کارنامه ی آخرت:
زنگ دینی و حساب | فصل نمره چینی است | ای خدای مهربان | هر چه خواستم بده |
نمره های من ضعیف | امتحان اولم | فصل دینی و حساب | کارنامه ی مرا |
بی حساب و بی کتاب | امتحان دینی است | روزهای امتحان | دست راستم بده |
شعر " ناگهان خدا" مانند شعر " ای خدای مهربان" تشبیهات زیبایی دارد. سروده شدن در قلب کوه، خندیدن خاک و گل دادنش و . . .
کوه اولش | صخره اولش | خاک اولش | آدم اولش |
مهربان نبود | سایبان نداشت | خنده ای نداشت | هم زبان نداشت |
ناگهان خدا | ناگهان خدا | ناگهان خدا | ناگهان خدا |
توی قلب او | پیش پای او | توی دست او | در دهان او |
رود را سرود | یک درخت کاشت | لاله ای گذاشت | حرف را گذاشت |
ایمان خاک گلدان با فضایی ساده از کاشته شدن یک شاخه ی شمعدانی آغاز می شود:
یک شاخه شمعدانی | تا این که صبح دیروز | وقتی که شمعدانی |
بابا برای من کاشت | گلدان ما ترک خورد | امروز صبح جان داد |
آن شاخه توی گلدان | گلبرگ شمعدانی | خاک سیاه گلدان |
اهسته قد برافراشت | فصل بهار پژمرد | قلب مرا تکان داد |
ولی بند پایانی شعر زیبایی خیره کننده ای به تمام آن می بخشد. ایهام ظریف کلمه ی شیطان در ترکیب " کرم شیطان" در معنای بازیگوش با کرم و در معنای شیطان گمراه کننده با کلمه ی ایمان. هم چنین با پر معنای ضعیف ایمان با رخنه کردن کرم شیطان در درون خاک انسان: " سوراخ کردن آن را/ یک بچه کرم شیطان/ زیرا ضعیف بوده/ ایمان خاک گلدان".
شعر" سلام خدا" لطیف و ساده است. خدا با باران سلامش را به شهر و روستا می رساند، بر سنگ ها و با چشمه تا فرسنگ ها می نویسد تا اینکه دل دریا از قطرات باران، غرق سلام و رحمت خدا می شود:
باران، سلام خدا را | نهری، سلام خدا را | وقتی خدا قطره ها را |
بر سنگ ها می نویسد | تا روستا می کشاند | با رودها داد پیوند |
چشمه، سلام خدا را | رودی، سلام خدا را | دریا دل آبی اش شد |
فرسنگ ها می نویسد | تا شهرها می رساند | غرق سلام خداوند |
ختم گل ختمی شعری درباره ی قیامت و معاد است. گل ختمی(هوشمندی در انتخاب نام گل) در پاییز از بین می رود و در بهار می روید.(مرگ انسان و زنده شدنش در قیامت):
دیروز بعد از ظهر | ماندم سرخاکش | فصل بهار از نو |
یک کار بد کردم | در باد پاییزی | روییدنش حتمی است |
با کفش های خود | با دانه یخرما | هر چند در پاییز |
گل را لگد کردم | با نقل گشنیزی | ختم گل ختمی است |
در شعر "عطر یاکریم" چشمه نماز می خواند، دانه ای در آبش وضو می گیرد و جوانه می زند، یا کریم که هم نام خداست ذکر خدا را می گوید و رو به قبله هنگام اذان به سوی خدا می پرد:
درمیان کوه ها | دانه ای وضو گرفت | یا کریم منتظر | موقع اذان پرید |
قلب صخره ای شکست | ناگهان جوانه زد | در میان شاخه ها | عطر یا کریم او |
چشمه ای نماز خواند | گرد راه را تکاند | رو به قبله ایستاد | در میان حرف باد |
شعر " ماهی" به دنبال آشنا کردن کودکان با مفهوم مرگبه روشی ساده و غیر مستقیم است. شعر ظاهر غمناکی ندارد و سعی می کند تا مفهوم مرگ را هر چه ساده تر و قابل فهم تر برای کودک توضیح دهد.مرگ ماهی به وسیله ی گربه(عزرائیل). خواندن آیه ای برای ماهی(خواندن قرآن برای مرده)خاک کردن آن و در پایان، کشیدن ماهی در دفتر نقاشی که به نوعی همان مفهوم معاد و ودوباره زنده شدن است:
گربه ای با چنگش | روی پایم او را | خاک کردم او را | می کشم در دفتر |
تنگ ما را انداخت | یک وری خواباندم | در میان گلدان | شکل او را گاهی |
ماهی من از ترس | من برای روحش | مانده جایش خالی | می خورد سر فورا |
روی قالی جان باخت | آیه ای هم خواندم | در دل تنگ الان | روی کاغذ ماهی |
شعر پایانی کتاب " با دعای بارانی" است که نام مجموعه هم از آن گرفته شده است. این شعر به کودک می گوید، دعا مانند بارانی است که همه چیز زا زنده و سبز می کند. با دعای باران ریشه جوانه می دهد(ایهام در فعل پر درآوردن، در معنای خوشحالی و دیگری تشبیه آن به برگ هنگام جوانه زدن) رودخانه پر می شود و گوش ماهی هم از ترانه ی خدا (باران ) پر می شود:
با دعای باران | با دعای باران | قطره قلقلک داد |
ریشه پر درآورد | رودخانه پر شد | پشت باممان را |
دانه از دل خاک | گوش خیس ماهی | آسمان درآورد |
زود سر درآورد | از ترانه پر شد | اشک ناودان را |
منابع:
ادبیات کودک و نوجان: بنفشه حجازی
بنیادهای ادبیات کودک: کمال پولادی
روش شناسی نقد ادبیات کودکان: محمد هادی محمدی
ادبیات کودکان ونوجوانان: محمد گودرزی دهریزی
معصومیت و تجربه: مرتضی خسرو نژاد
شعر کودک و نوجوان و به طور کلی آثار ادبی مختص کودکان و نوجوانان را میتوان موثر ترین آثار در جهت دهی افکار و اعتقادات و زاویه دید اشخاص نسبت به جهان دانست. به این خاطر که انتقال مفهوم به مخاطب کودک و نوجوان مانند نوشتن بر لوحی خالی و سفید است و آثارش تا سالهای سال و بعضا تا ابد در دل و جان مخاطب باقی میماند. از منظر اسلام، آموزش و تربیت و اتفاقات و رفتارهای گوناگون در سالهای ابتدایی زندگی بیشترین تاثیر گذاری را بر جهت گیری افکار انسانها و تصمیم هایشان در آینده دارد. و روانشناسان امروزه با پیدایش کوچک ترین مشکلات و مسائل غیر منتظره در زندگی افراد به دنبال ریشه این اتفاقات در کودکیشان میگردند. و همه اینها ادعای نخست ما را تایید میکند.
نکته قابل توجه این است که کودکان در سالهای نخست زندگی غالبا خیلی سوال میپرسند و سوالاتشان محدود به موضوع خاصی نمیشود و همه زمینه ها اعم از مسائل پیش پاافتاده و سوالات تخیلی و ذهنی و حتی سوالات فلسفی و اعتقادی را نیز در بر میگیرد. و در اکثر مواقع بزرگتر ها که انتظار چنین سوالاتی را ندارند بالتبع پاسخی هم برای چنین سوالاتی نمییابند؛ و یا به سوال کودک جوابهای غیرمنطقی و غیر معقول میدهند یا اصل قضیه که سوال پرسیدن کودک است و اتفاقا اتفاق مبارکی ست را زیر سوال میبرند و او را سرخورده میکنند.
یکی از رسالت های شعر کودک و نوجوان پاسخ دادن به سوالات ذهنی کودکان در همه زمینه ها به ویژه در زمینه های اعتقادی و فلسفی است.
کودک در آغاز زندگی به همه چیز از زاویه دید خودش نگاه و سپس فکر میکند؛ و برداشتهای شخصی کودکان از هستی فارغ از درست و غلط بودنشان بسیار خلاقانه است.
رسالت شاعر کودک و نوجوان این است که این خلاقیت را حفظ و جهت دهی کند و به کودک کمک کند تا در اندیشه های خود پیرامون هستی به نتایج صحیح تری دست یابد. یا در مرحله بالا تر برخی اندیشه ها و نگاه های فلسفی و یا افکار و اعتقادات دینی و ملی را در قالب شعر و در سنین کودکی و نوجوانی به کودک و نوجوان آموزش دهد.
غلامرضا بکتاش، سردبیر مجله کیهان بچه ها یکی از شاعران موفق در این زمینه است و شعرهای کودک و نوجوانش تا حدود بسیاری به شکلگیری اندیشه و عقاید کودکان و نوجوانان کمک میکند و در عین حال خلاقیت ذهنی کودکان را هم رشد میدهد.
در این یادداشت که شامل دو بخش است، به بررسی موردی شعرهای غلامرضا بکتاش با توجه به این رویکردها پرداخته ایم. بخش اول شامل بررسی چند نمونه از سروده های بکتاش با دقت بر ابعاد فلسفی و اعتقادی است و بخش دوم با تکیه بر رویکرد حفظ و پرورش خلاقیت کودکان است.
بخش اول: نگاه فلسفی و اعتقادی در شعر کودک
در شعرهای بکتاش نکات اعتقادی و فلسفی زیادی به چشم میخورد که شاعر سعی داشته در شعر خود با حفظ تمام عناصر شعری، از یک عقیده صحبت کند. در شعر زیر:
ستاره ها
هزار تا دانش اموز
مبصراشون خورشید و ماه
حاضر و غایب میکنن شب و روز
نمره ی انضباطشون میشه بیست
ناظمشون
بجز خدا کسی نیست
شاعر به بهترین شکل ممکن برهان نظم را برای کودکان به تصویر کشیده است. برهان نظم یکی از مشهور ترین براهین اعتقادی برای اثبات وجود خداست که از دو مقدمه (صغری و کبری) و یک نتیجه تشکیل میشود.
صغرای این برهان این است: جهان نظم دارد و تمام اتفاقات جهان هستی و مخلوقات آن براساس نظم خاصی پیش میروند.
کبرای این برهان نیز که بدیهی و کاملا عقلی ست به شرح زیر است:
هر نظمی به یقین ناظمی دارد.
قدر مشترک این دو برهان وجود نظم در جهان و وجود ناظم در تحقق هر نظمی ست که در پایان به این نتیجه منجر میشود که جهان ناظمی دارد و آن ناظم خداست.
در شعر بکتاش با یک تشبیه هوشمندانه و حسابشده مواجهیم که حاکی از دقت و اندیشه شاعر است.
تشبیه مرکبی که در این شعر اتفاق افتاده و مخاطب را از نظم و ترتیب ماه و خورشید و ستارگان به عنوان نمونه کوچکی از نظام هستی به مدرسه و کلاس درس کشانده و عنصر مشترک ناظم با توجه به معنی لغوی این واژه که ایجاد کننده نظم است، و معنای اصطلاحی و عینی ترین مصداقش در جهان خارج؛ که ناظم مدرسه است، برهان نظم را به شاعرانه ترین شکل ممکن برای کودکان بیان میکند.
در شعر دیگری از بکتاش میخوانیم:
اولین پیامبر
درمیان باغ ما
آب و خاک و دانه بود
دومین پیامبر
درمیان باغ ما
حضرت جوانه بود
آخرین پیامبر
درمیان باغ ما
فکر می کنید کیست؟
آخرین پیامبر
درمیان باغ ما
یک گل محمدی ست
این شعر حامل چند پیام است:
۱.به طور هوشمندانه به مسئله نبوت و پیامبری پیامبران اشاره میکند.
۲. با ظرافت هرچه تمام تر به مسئله ختم نبوت و اتمام دوره پیامبری اشاره دارد.
۳.با دقت نظر بیشتر درمییابیم که این غزل به مراتب و مراحل نبوت نیز اشاره داشته و حتی میتواند ذهن مخاطب بزرگسال را نیز درگیر کند. مقدمه چینی آب و خاک و دانه، سپس بحث جوانه زدن و در پایان نشان دادن گل محمدی که هرسه پیام آور بهارند به بهترین شکل ممکن به تحقق غرض شاعر کمک کرده است. استفاده از نماد گل محمدی نیز به عنوان آخرین پیامبر ساختار اعجاب انگیز و جالبی ست و استفاده دقیق و به جایی بوده است.
*
آب خورد
خاک خورد
آفتاب خورد
شمعدانی کلاس ما که ماه ها
پشت شیشه کلاس ایستاد
پس چرا
هیچوقت
درس پس نداد
پس چرا
درس آب و آفتاب را نخواند
پس چرا دوباره بی نتیجه ماند
مادرم
شعر تازه ی مرا که خواند
زیر آن نوشت:
شمعدانی کلاستان
خودش نخواست
این شعر سروده دیگری از این شاعر بینظیر است که در اوج ریزبینی و ذکاوت با این چندسطر بحث اهمیت اراده و اختیار که یکی از مهمترین بحث های کلامی در دوره های مختلف تاریخ اسلام بوده را به تصویر کشیدهاست.
تاکنون مشهور ترین اشکالی که به بحث اختیار شده این است که عصمت اهلبیت علیهم السلام و رسیدنشان به این مقام شامخ به سبب وجود شرایط فراهم و مسیر هموار بوده است. به این خاطر که سه عامل اصلی در رسیدن به کمال، موثر است:
۱. وراثت
۲. محیط
۳. اراده و اختیار
و درمورد پیامبر اسلام که بر قله قرب الهی ایستاده و اهلبیت کرام، دو امر نخست از ازل محقق یافته بوده و با وجود هموار بودن شرایط طبیعیست که به چنین موقعیت و جایگاهی دست یابند. و پاسخ این شبهه آن است که اثر اختیار به مراتب از دو امر نخستین بیشتر است چرا که در تاریخ انسانهای بسیاری را داشته ایم که در دام غفلت و گمراهی اسیر بودند ولی به سبب اراده منسجم و عزم جزمی که داشته اند بر سرنوشت خود چیره و در نهایت سعادتمند شده اند. و شاید بارزترین مثال برای این گروه آسیه همسر فرعون باشد که حضرت موسی را در دامان خود پرورش داد و در نهایت به خدای یکتا ایمان آورد. و در مقابل کسانی بوده اند که دو شرط نخستین را داشته اند اما خودشان اراده نکرده اند که اهل سعادت باشند؛ همانند کنعان پسر نوح نبی.
اگر با در نظر داشتن این مقدمه به سروده ی فوق بنگریم میبینیم که این عقیده چقدر خوب و دقیق و همه پسند بیان شده است. در این شعر با صرف نظر از بعد وراثت که برای گروه سنی مخاطبین این شعر بحث سنگینی است و مناسب نیست، شرایط محیطی مناسب و لازم جهت رشد به خوبی به تصویر کشیده شده است. و در پایان بحث اهمیت اختیار به شکلی ملموس که منطق همه را با خود همراه میکند بیان شده است.
بخش دوم: تقویت نگاه خلاقانه کودکان
در این بخش به بررسی سروده هایی میپردازیم که نگاه خلاقانه ای دارند و به کودکان و نوجوانان این طرز نگاه را منتقل میکنند.
در اولین شعر مورد بررسی:
در حیاط ما
زیر یک درخت
شاپرک نشست
روی بند رخت
ناگهان سحر
داد زد :داداس
ساپرک سده
گیره ی لباس
تصویری خلاقانه و کمیاب از یک اتفاق و ساده و روزمره به تصویر کشیده شده که برای مخاطب کودک نهتنها تازگی دارد، بلکه بسیار چدید است و به او کمک میکند تا از جهان پیرامونش چنین برداشتهای مبتکرانه ای داشته باشد.
در سروده ی بعدی میخوانیم:
دوباره برف بارید
غروب شنبه
درخت سیب ما شد
درخت پنبه
تن درخت ما را
لباس پوشاند
درخت سیب ما را
یواش خواباند
درخت سیب ما شد
دوباره گرمش
پر از گل کلاغ است
لحاف نرمش
تصویر این شعر بخش بخش و لایه لایه شکل میگیرد و در انتهای شعر که تصویر کامل میشود، اوج خلاقیت نگاه شاعر را میبینیم. تشبیه حضور تعدادی کلاغ روی درختی که پوشیده از برف و سفید است، به لحافی که پر از تصویر کلاغ است، تمثیل خارق العاده ایست که از لحاظ وجه شبه نه آنچنان پیش پاافتاده و ساده است، و نه آنقدر بعید و غریب است که درکش برای کودک مشکل باشد. بلکه درست متناسب با قوای خیالی کودکان است و بدون شک در رشد خلاقیت آنها تاثیر بسزایی دارد.
نتیجه گیری:
اگر اهل شعر هم نباشی خواندن و شنیدن شعر لذتبخش است، اینرا زبان هم بازگو نکند باطن در خاموشی به آن معترف است. پس تکلیف با شعر روشن است اما با شاعر چهطور؟ برخی از شاعرها کتبیشان از شفاهیشان بیشتر به دل مینشیند، برخی از شاعرها صورت شفاهی و معاشرت دلنشینی دارند و شعرشان چندان چنگی به دل نمیزند و شاعرانی هم هر دو ویژگی را با هم دارند.
غلامرضا بکتاش از آن شاعرهاست که صورت شفاهی و کتبیاش به دل مینشیند. شعرهایش را خواندهاید، خودش را هم از نزدیک ببینید حق میدهید مثل شعرهایش زلال و روشن است. این مصاحبه گواه حرف است در صحبتی طولانی با شاعری خوشمشرب که مثل شعرهایش پر رمز و راز است.
مصاحبه از: حسین قربانزاده
آقای بکتاش، دوستی با واژه چه حسی دارد؟
بین من با هر واژه یک رابطهی فامیلی جاریست ابتدا با واژهها غریبه بودم بعد آشنا شدم. آشنایی من با کلمه با کلمه آغاز شد و دوست دارم این احساس تا همیشه بین من و واژهها باشد.
دوست شاعری میگفت، تنها چیزی که جای دوستی با واژه را میگیرد یک وجود بیکران است، این بیکران برای شما چیست؟
ممکن است خود واژه باشد نه اسم واژه، بقول سهراب «واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد».
که چه کار کند؟
بهتر است جوابتان را با یک شعر بدهم: کمک کن مثل یک ابر/ به استعداد دانه / کمک کن مثل باران/ به کشف یک جوانه.
چیزی که بشوید و برویاند، حتما هستهای برای ارمغان دارد.
وقتی این واژه با شما قهر است یا از شما میگریزد چه میکنید؟
قهر و آشتی واژهها به رابطه من با خودم بر میگردد، ممکن است گاه کلمهای مرا با خودم درگیر کند و گاه کلمهای مرا با من آشتی دهد در هر صورت گناه کلمات گردن من است من به کلمه شکل میدهم، من برای کلمهها تصمیم میگیرم که در کجای شعرم زاده شوند بزرگ شوند و...
پس شاعر یعنی؟
معمار کلمه و اندیشه و خیال
جای این شاعر را چه چیز پر میکند؟
اگر آدمی باشیم که از کنار جزییات به آسانی رد نشویم، که البته شاعر چنین موجودیست ،خشخش برگ، دیدن مورچهای که بار میبرد، چشمک ستارهها، آسمانی که خودش را در شیشههای ساختمان بانک میبیند، صدای جاروی رفتگر، بوی آواز پرندهها، مزهی شیرین، دریا را دیدن، مسافرت ابرها، صدای مهیب هواپیماهای غولپیکر و... به این نتیجه خواهیم رسید که اینها جای شاعر را میتواند بگیرد بقول هوگو: خدا جهان را بصورت شعر آفرید و انسان آنرا خراب کرد.
شاعر گاه یک تکه سنگ است، گاه یک میوهی کاج که از چشم درخت افتاده، شاعر گاه برگ است، گاه قارقار یک کلاغ، گاه بوی یک بوتهی کوچک، گاه مزهی تلخ یک حرف، گاهی تند و گاه شور، جای شاعر را همهی اینها پر میکنند اما اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت.
جای واژه را چهطور؟
سکوت، نقطهچین تمام شعرها و حرفهاست
فکر میکنی سکوت جای واژه را بگیرد؟
گاهی سکوت برابر صدها بیت حرف است شاید بیشتر. در موسیقی سکوت شنیده میشود اما نواخته نمیشود شعر هم همین است من گاهی در شعر مخصوصا پایان شعرها به احترام مخاطب سکوت کردهام و این یعنی ادامهی شعر در ذهن مخاطب.
مارگوت بیگل، معتقد است سکوت سرشار از ناگفتههاست و من معتقدم شاعر خوب کسی ست که ناگفتههایش بیشتر از سرودههایش باشد. ناگفتههای یک شاعر سکوتی به اندازهی یک اقیانوس است که کریستف کلمب شعر بخشی از آنرا کشف میکند.
این سکوت را در شعرهایت چگونه جا میدهی که سرشار باشد از ناگفتهها؟
پایان هر شعر باید مخاطب به سوال و انگیزهی دیگری برسد، باید شعر دیگری در ذهن مخاطب شکل بگیرد، باید اتفاق تازهای برای مخاطب بیفتد، اینجاست که دیگر شعر اگر کوتاه باشد عیب محسوب نمیشود و انتقال اندیشه با اسراف کلمه شکل نمیگیرد.
در شعر دنبال چه هستی؟
دنبال خودم، دنبال سایهی خودم، دنبال ریشههای کودکیام، دنبال قصه و خیال و مداد رنگیهایم که در کودکی فقط یک رنگ داشتند.
خب همهی اینها چه لذتی میتواند برای مخاطب داشته باشد؟
وقتی کسی کتاب میخواند پس مخاطب حرفهای شعر است. وقتی میگوییم مخاطب منظورمان کسی نیست که در سال یک کتاب میخواند، بلکه کسی است که در حوزهای خاص، مثل شعر کودک، قدم میزند منظور مخاطب حرفهایست او دنبال شعر و کشف است او دنبال تازهگیست او خود را در کشف شاعر و زبان و اندیشه و خیال شاعر سهیم میکند و در اصل به تجربه خودش میافزاید بهقول اندیشمندی: شعری بگو تا جهان وسیعتر شود
دوست داری مخاطب در شعر تو دنبال چه باشد؟
دنبال کشفهای ساده اما عمیق باشد. مخاطب کودک، ساده اما عمیق است. میگویم شعر من هدیهای کوچک است به مخاطبی بزرگ.
کشفهای ساده و عمیق؟
نادر ابراهیمی استاد من بوده او همیشه میگفت: رسیدن به سادگی سخت است. من سعی کردهام ساده بنویسم و برای این سادهنویسی سختیها کشیده و فهمیدهام، هیچ چیز به اندازهی سادهنویسی سخت نیست.
کودک زبانی ساده و اندیشهای بی مرز دارد، کودک قیافهای ساده و شخصیتی پیچیده دارد، خرده ریزههای منزل که ما به آنها اشغال میگوییم، کودک با آنها بازی میکند، برایش آشغال نیستند گنج هستند. دکمهها گنجند، جعبه خیاطی جواهرات کودک است، مدادرنگیها تمام زندگی کودکند، جوراب من شاید بهترین وسیله تفکر برای کودکم باشد. ابرو، ریش و سبیل من شاید وسیلهی بازی او باشند، کودکی که بیسکویتاش را با مورچهایی تنها نصف میکند، کودکی که سوال دارد، چرا آسمان آبیست؟ برق وقتی میرود کجا میرود؟ چرا برگ چنار مثل دست است؟ پاییز از کجا میآید؟ چرا شب سیاه است؟ کلاغها چند ساعت کار میکنند؟
موریس مترلینگ گفته: وقتی شمع را فوت میکنیم شعله کجا میرود؟
و آیا مورچهها مثل من خواهر و برادر ندارند و ...
اینها بخشی از جزیرهی ناگفتههای من در اقیانوس آرام شعر بودند.
وقتی یک نشانه یا معنی در شعر گم شد چهطور میشود آن را پیدا کرد؟ این کار بر عهدهی شاعر است یا مخاطب؟
شاعر نشانیها را بلد است آن را گم نمیکند، او یک بار مسیر شعر را سفر کرده است بار دوم در ذهن مخاطب اتفاق میافتد. فکر میکنم مخاطب کودک نشانیها را دقیق یاد میگیرد اگر خوب بخواند.
خوب خواندن شعر چگونه است؟
شعر با یکبار خواندن غریب میماند، خوب خواندن، یعنی با انگیزه خواندن، خوب خواندن یعنی شعری که زیرنویساش را ذهن مخاطب بنویسد، گروهی خواندن برای علاقهمند کردن کودکان مفید است، نتیجهی آن حفظ شعر و آشنایی با اسکلت شعر خواهد بود.
شده مخاطب در شعر تو به چیزی فراتر از نشانهها و فضای ذهنی شاعر دست یابد؟
مخاطب شعر من موجود باهوشی است شاید به چیزی فراتر برسد این اتفاق کم بوده خب گاهی هم نظرات خوبی دادهاند اما شعر یک مهندسی قویست که مصالح آن شانسی کنار هم چیده نشدهاند، بلکه شاعر از جایجای خیال و اندیشه و واژه در شعرش آگاه است. اما گاهی کودکان دربارهی شعرها ایدههای تازهای دارند.
افقی فراتر از دید شاعر؟
در مجموع من شاعرم و برای مخاطبم ارزش قایل هستم، گفتم که نقطهچینی به احترام مخاطب کودک و نوجوان در آثار من وجود دارد آن نقطهچینها را بچهها پر میکنند.
آن وقت شاعر شاد است که مخاطب به دید فراتر از نگاه او نظر دارد؟
شاعری که این احساس را نداشته باشد شاعر کودک نیست، رابطهی شاگرد استادی، یعنی شاگرد از استاد بالاتر برود، اثرش ریباتر باشد و استادش خوشحال از این که کسی را به جایی رسانده است.
در آموزش خسیس و بخیل نبودهام آنچه آموختهام و خودم یاد گرفتهام را انتقال دادهام و این کار ادامه دارد، در جایی گفته بودم دوست ندارم بیشتر از این بزرگتر شوم، زیرا مجبورم ماشین بزرگ، خانهی بزرگ، کفش بزرگ و اندیشهای کوچک داشته باشم. آنچه دارم به برکت لبخند بچههاست من دارای پست اداری گنده نیستم، من مدیر فلان و بهمان نیستم که تمام سال با کت شلوار و اتو کشیده سر کار بروم، من شاعرم، حتی لباسی میپوشم که بچهها دوست دارند.
در شعرهایت بسیاری نگاه متفاوت کودکانهات را دوست دارند و گاه این نگاه باعث دردسر هم میشود، این نگاه کودکانه چه حد و مرزی دارد؟
نگاه کودکانه حد و مرز ندارد، نه نقاشی کودک تعریف خاصی دارد نه شعر کودک، نوآوری همیشه با دردسر همراه است اما وقتی مخاطب شعرت را دوست دارد پس در امتحان نمره قبولی گرفتهای.
دردسر خوب است یا باید از آن گریخت؟
دل به دریا زدن خوب است. دردسر دارد، سختی دارد باید جوابگوی چیزی که نوشتهای باشی کشف تازه ابتدا مخالفانی دارد. پیکاسو در اواخر عمر مثل بچهها نقاشی میکشید اما وقتی پیکاسو شد این کار را کرد، ابتدا نقاشی، کشف و سبک را با سختی ثابت کرد، اگر گریخته بود پیکاسو نمیشد. وقتی کسی میخواهد کشف تازه و حرف تازه بزند نباید بگریزد باید بماند و کار کند اگر بگریزد اثرش تکرار کار دیگران است.
دنیای شاعر که میگویند چگونه دنیایی است؟ میخواهم ما را کمی در این دنیا به گشت و گذار دعوت کنی.
دنیای شاعر دور از آدمها نیست، دنیای شاعر دیوار کوتاه گلی دارد، با چند تا درخت چنار. شاعر گاه تلخ میاندیشد و شیرین میسراید، گاه تندتند میسراید. شاعر مواظب است پایش را روی مورچهها نگذارد تا خانه خراب نشوند، شاعر گاه حواسش پرت است. شاعر درخت است، همسایه بودن را دوست دارد. شاعر آپارتمان است که دوست ندارد جلوی آفتاب را بگیرد، شاعر با واژه ثروتمند است.
میگویند مال را که ببخشی زیاد میشود، شاعر واژه میبخشد و ثروتمند میشود؟ یا گنجینه میسازد و ثروتمند است؟
من ثروتمندم چون شاعرم، ثروتمندم زیرا کلمه دارم، شعر قلک من است، گاه ثروتمندی فقیرم، گاه فقیری ثروتمند، اما فقر واژه ندارم بدترین بیماری برای شاعر فقر واژه است از فقر آهن بدتر است، من با واژه زندهام نه با آهن.
جایزه در شعر با چی همقافیه است؟
در تمام این سالها نه به خاطر جایزه اعتراض کردهام نه بهخاطر قافیه شعر نوشتهام.
پس جایزهی شعرت چیست؟
جایزهی شعرم اندیشه است
برای خودت یا مخاطب؟
فرقی ندارد مخاطب یا شاعر، هرکس از شعر و اندیشهاش لذت ببرد، برنده است.
به این فکر کردهای شعرهایت چه رنگی هستند؟ از شاعری شنیدم میگفت من شاعر شعرهای صورتی و نارنجیام و شعر شاعری دیگر را سیاه مینامند.
شعرها رنگ آدمها و کلاغها و گربهها هستند، شعر رنگ زندگیست، طعم باران است، مزهی چکمهی سوراخ میدهد در خاکستریهای زمستان، شعر مداد رنگی من است.
اگر بگویند کل شعرهای بکتاش سفید است یا زرد، چه میگویی؟
میگویم، زرد، صورتی، آبی، نارنجی، سبز، قرمز، بنفش و...
کودکان تو را بیشتر دوست دارند یا تو آنها را؟
رابطه دو طرفه بهترین رابطه است
اما تو زودتر کودکان را انتخاب کردهای؟
کودکی بخشی از من بوده آنرا تجربه کردهام.
حال، واژهها تو را بیشتر دوست دارند یا تو واژهها را؟
من عاشق کلمات هستم، دیوانهی واژهها، چون واژهها وسیلهی کشفهای بزرگ من هستند.
بکتاش بدون حس شاعری و ذهن کودکانه چهطور بکتاشی میشد؟
برگهایش میریخت و بهار در او اثر نداشت.
آنوقت به چه کاری مشغول میشد؟
شاید آهنگساز میشد.
دوست شاعری میگفت، بساز بفروش میشدم!
نه میسازم و نه میفروشم. سفارشی کار کردن و سرودن را دوست ندارم خودم به خودم سفارش میدهم، هیچگاه سریدوزی نکردهام، بساز بفروش نیستم، بنگاه معاملات شعری ندارم، با شعر معامله نمیکنم زیرا نمیخواهم سر مخاطبم کلاه بگذارم.
فردای بکتاش چگونه خواهد بود؟
دفتر فردا را خدا ورق میزند
یک شعر بد برایمان بخوان، از خودت باشد بهتر است.
کودکیهایم گذشت/ کودکیهایی که آه / با کمربند پدر/ روزگارم شد سیاه
با کمربندی که داشت/ زهر مثل نیش مار /چون کمربند پدر/ بود قوم و خویش مار
کنجکاویهای من/کار دستم داده بود/ اتفاقی مثل شعر/ در دلم افتاده بود
چرا این شعر بد بود؟
چون کتک داشت!
حالا به یک شعر خوب مهمانمان کن و نگو چرا خوب است، بگذار خودمان بفهمیم.
مدادم خوشنویس است/ خطوطش، قاب دارد/ برایم مینویسد:/ ادب، آداب دارد.
همیشه در دلش داشت/ هراسِ خوشنویسی/ مدادم را نوشتم/ کلاسِ خوشنویسی
جسارتهای او ساخت/ از او فردی هنرمند/ تراش من تراشید/ از او مردی هنرمند
فکر کهنه ای بود
توی مغز گردو
بوی کرم می داد
مغز کهنه ی او
نیست در سر او
فکر های تازه
کرم، مغز او را
کرده یک مغازه
فکر تازه یعنی
نو شدن شکفتن
فکر تازه یعنی
از جوانه گفتن
باز دنبال کلاغ مدرسه
پر زدم رفتم سراغ مدرسه
روز اول با معلم کاشتیم
میله پرچم توی باغ مدرسه
سایه ی تاریکی ام کوتاه شد
زیر نور چلچراغ مدرسه
باز هم روی زبان بچه هاستقصه ی روباه و زاغ مدرسه
بر تن سرد بخاری مانده است
در ته انبار داغ مدرسه
مثل دود از دودکش رفتند آه
روزهای خوب و داغ مدرسه
وقتی که ماهی را
گرفتم
بی صدا می گفت :
ای قلاب
رنگ طراوت را
نگیر از آب
از آب
از آب از آب
از آب از آب
از اب
از
آب
از آ
با چه رنگی واقعا
رنگ شب را ساختی
با چه ابزاری دقیق
ماه را پرداختی
تابلویی دیدنی ست
هرشب از شبهای تو
می درخشد مثل ماه
پای شب امضای تو
ساحل شکایت کرد
ماهی شکایت کرد
صخره شکایت کرد
جلبک شکایت کرد
تا اینکه در پایان
دریا به بوی نفت عادت کرد
ریشه ام این روزها
تشنه باران توست
ان چه در برگ من است
ذره ای از جان توست
توشنیده میشوی
از زبان غنچه ها
نام تو خوشبوتر است
از دهان غنچه ها
در گیر و دار این همه لبخند
در گیر و دار این همه تبریک
بودیم محو ماه
یک دفعه با شتاب
از باغ سیب ما
رد شد
بزرگراه
دریا به رنگ توست
بخشندگی هایش
خورشید مثل توست
تابندگی هایش
من قلب می بینم
در سنگ های سرد
احساس می بینم
در رنگها ی سرد
ابر از تو می گوید
باد از تو می گوید
باران که می بارد
نام تو می روید
نخل پیر
فکر کرد و گفت
زندگی چه داغها که بر دلم گذاشت
هر که کاشت
میوه ای نخورد
هرکه خورد
هسته ای نکاشت
ای خدای عنکبوت
ای خدای مورها
ای خدای باغچه
خالق زنبورها
صد گره از عنکبوت
می کنی یکباره حل
بوی قرآن می دهد
اسم زنبور عسل
با تو روشن می شود
کوچه راه مورها
با تو شیرین می شود
وز وز زنبورها
خالهای بال من
یادگار کیستند؟
کفشدوزکها چرا
توی قرآن نیستند؟!!